آوش آوش ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

زیر یک سقف با آوش

بازی با دست و پا

20 تیر1392 خلقت و تکامل بشر به نظرم خیلی جالبه.روز به روز هوشیارتر میشی.وقتی چیزی رو جلوت میگیرم خیلی آروم دستات رو با تمرکز کامل دراز میکنی و میگریش.پاهات رو هم تازه کشف کردی.بالا میاریشون و با تمام دقت نگاهشون میکنی و دستت رو دراز میکنی و نوک انگشت شصتت رو میگیری.سرگرمی خوبیه. ...
6 مرداد 1392

اولین غلت

10   تیر 1392 چندین روزه بود که تلاش میکردی که برگردی روی سینه و کلی غر میزدی که چرا نمیتونی.امروز توی پارک بازی خوابیده بودی و مشغول بازی که دیدیم صدای نالت بلند شد و من با این صحنه مواجه شدم . باورم نمیشد موفق شدی.پسر کوچولوی من روز به روز داره به توانایی هاش اضافه میشه.حالا دیگه حتی عوضت هم که میخوام بکنم غلت میزنی. ...
5 مرداد 1392

دریا کنار

  قرار حرکت با دوستای علم و صنعتی برای حرکت به سوی دریا کنار رو خیلی وقت بود برای امروز ست کرده بودیم ولی بابا ارس بیچاره خیلی ناگهانی رفت عسلویه ماموریت و ما با عمو نیما عازم شمال   شدیم.چه ترافیک وحشتناکی 11 ساعت تو راه بودیم.تا هشت صبح خواب بودی ولی بقیه اش رو تا 11 گریه کردی.خسته شده بودی.بمیرم برات که بچه ما شدی همیشه تو جاده هستیم و مشغول مسافرت.   سفر خوبی بود با کلی خاطره قشنگ.     ...
5 مرداد 1392

روز تولد آوش کوچولووو

نه ماه انتظار تموم شد،تمام عید گذشت ولی خبری از تشریف فرمایی شما نشد،تمام پارکهای تهران رو من و بابا ارس راه رفتیم ولی هیچ خبری از درد نشد. جمعه 9 فروردین من و بابا ارس و مامان جون رفتیم بیمارستان میلاد برای آخرین چکاپ  و خانم دکتر رحیمی آب پاکی رو ریخت روی دستم و گفت بعیده که من بتونم طبیعی تو رو به دنیا بیارم و این شد که ساعت 2 شب ما تصمیم گرفتیم که فردا صبح تو رو به دنیا بیاریم. تمام شب رو از ترس آینده و استرس گریه کردم و ساعت 8 صبح رفتیم بیمارستان صارم و آوش کوچولو ساعت 13:51 به دنیا آمد . ...
1 مرداد 1392

چهل روزگی

  امروز 19 اردیبهشت چهل روزه شدی.صبح با مامان جون رفتیم حموم.کلی مراسم خنده دار اجرا کردیم.چهل تا کاسه آب ریختیم سرت و ملی دعا کردیم که آروم بشی و   قرار بگیری.آخه عزیز دلم خیلی گریه میکنی دل دردهات به طرز وحشتناکی ادامه دارن.روزهای سختی رو هر دو میگذرونیم. عکس بعد از حموم       شب قبل خونه خاله پگاه مهمون بودیم و برات یه کیک خوشگل تهیه کرده بودن.امیدوارم صد ساله بشی پسر گلم     ...
1 مرداد 1392

اولین سفر

روز 30 فروردین همگی رفتیم اراک البته به دلیلی شوم.روز بعد ختنه ات کردیم.وقتی توی ایران زندگی میکنی خواه ناخواه باید به یک سری سنتها تن بدی.خیلی کار وحشیانه ای بود خیلی پشیمون هستم از کاری که انجام داددم.امیدوارم ما رو ببخشی که بجای تو تصمیم گرفتیم.پا به پای تو گریه کردم و خودم رو سرزنش کردم.باید میگذاشتم خودت در آینده تصمیم بگیری. ...
1 مرداد 1392
1